صفحات

۱۳۹۱ اسفند ۱۹, شنبه

پولی که داشتم برای پسرم گل خریدم!

دیروز همراه خانواده به گلزار شهدا مشرف شده بودیم و در راه بازگشت در بیرون از بهشت زهرا(س) پیر زن سالخورده ای را دیدم که صندلی تاشو خود را در دست گرفته و در کنار جاده آرام آرام در حال حرکت است.فرمان ماشین را به سمت کنار جاده چرخاندم و توقف کردم پیاده شدم و رفتم جلو یش و بهش گفتم :
مادر جان کجا میروی؟
گفت میرم خانه پسرم .
گفتم نزدیک ؟
گفت نه بلوار ابوذر
گفتم بیا من میرسونمت
گفت مزاحمت نمیشم پسرم!
گفتم چه مزاحمتی بیا میرسونمت
اومد و به سختی سوار ماشین شد و وقتی راه افتادیم حین حرکت همسرم ازش پرسید مادر کیو تو بهشت زهرا داری که با این سن و سال به خاطرش خودت رو به زحمت انداختی؟
در جواب همسرم گفت تمام هستیم و تنها فرزندم در جنگ شهید شده وقبلنا هر هفته می اومدم و لی الان که پیر شدم دیگه هر وقت بتونم میام.
من که با شنیدم این حرفش بغض به گلوم فشار آورده بود با سختی ازش پرسیدم مادر جان با چی میایی؟ کسی میرسونتت؟
گفت نه پسرم با مترو اتو بوس میام
گفتم پس چرا الان داشتی پیاده بر میگشتی؟
گفت تنها پولی که داشتم رو امروز دادم و بری پسرم گل خریدم و گذاشتم بالای سر قبرش و دیگه پول نداشتم که بلیط مترو بخرم برای همین پیاده راه افتادم که برم سمت خونه!
« این رو برای کسانی نوشتم که همش میگن خانواده شهدا سهمیه دارن و همه چی بهشون دادن! مادر شهید حتی پول برگشتن به خونه رو هم نداشت»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

عملکرد وبلاگ چطور است؟